به نظر میرسد نظریهپردازانی مانند ماکیاول نخستینکسانی هستند که به صورت مشخص بر تفکیک بخش نظامی و بخش ی برای موثریت سازماننظامی تاکید دارند. ماکیاول معتقد است تجربه نشان داده است در حکومتهایی که ارتشیا سازمان نظامی به صورت مستقل از بخش ی عمل میکنند (از لحاظ اجرائات وتشکیلات اسلامی) به نسبت حکومتهایی که بخش نظامی و ی مدغم هستند رشد بیشتریداشته است. اما سرنوشت جنگ نباید به فرماندهان نظامی واگذار گردد. بلکه به حرکت درآوردن ارتش و اعمال قدرت آن باید به اراده بخش ی و سیاتمداران باشد. با تحولاترنسانس و بعد انقلاب صنعتی همین طور قانون تحت پرچم در ارتشها و شکلگیری ارتشملی نقش سازماندهی، تشکیلات و انسجام و رابطه آنها با کیفیت اجتماعی بیشتر نمایانشد. یکی از موفقیتهای ناپلئون داشتن ارتشی ملی، کارامد، منظبط و سازمانیافته بودکه میتوانست عملیاتهای نظامی را غافلگیر کننده و سریع به انجام برساند. دردوران جنگ جهانی اول و دوم، نقش ایدئولوژیهای ی و تاثیرپذیری ارتش و تشکیلاتدرونی این سازمان برای موثریت در میدانهای جنگ بسیار برجسته شد. تاثیر ایدئولوژینازیسم و فاشیسم و شکلگیری ارزشهای ایدئولوژیک، موثریت و قاطعیت آنها را بهنمایش گذاشت. بنابراین ویژگیهای ارتش به مثابه یک سازمان نظامی بیشتر مورد توجهقرار میگیرد. در گذشته عموما از منظر علم ت و روابط بینالملل به پدیده جنگو صلح و نقش سازمان نظامی (ارتش) پرداخته میشد. اما وقتی به تعبیر کلازویتس جنگهمان ت هست، منتها با ابزاری دیگر، نقش ارتش و رابطه آن با بخشهای اجتماعی،اقتصادی، ی و فرهنگی جامعه بیشتر نمایان میگردد. همچنین رقابت تسلیحاتی قدرتهایبزرگ در دوران جنگ سرد و درگیر شدن همه جامعه در این رقابت رابطه بین بخش نظامی باسایر بخشها را در جامعه برجستهتر نمود. کمکم به حدی سیطره بخشهای نظامی درجامعه شدت یافت که جامعه شناسان با درک تاثیرات و خطرات آن اصطلاح نظامیگری یامیلیتاریسم را در جامعهشناسی نظامی شکل دادند. و امروزه جوامع صنعتی در حوزهمسائل نظامی با پدیدهای به نام نظامیگری مواجه است. مخصوصا اگر بخش عمدهای ازاقتصاد کشورها به توسعه تکنولوژی نظامی و صادرات اسلحه و جنگافزارها وابسته باشد.
درباره این سایت